كوچولوى من چهارده ماهه شده.....
بايد رو باورم كار كنم،بايد باور كنم اين كوچولويى كه اينجورى ميدوه اينور اونور و ميخنده،كه عروسكاى كوچولوشو بغل ميكنه و ميذاره نزديك سينشو سق ميزنه به باور اينكه داره بهشون شير ميده،كه با دقت تموم به لباى مامانش نگاه ميكنه و تكرار ميكنه ماماى آقا گاوه و غرش شير كوچولوشو، كه اين همه با دقت كاراى مامانشو تقليد ميكنه،كه اين همه عاشق توپ بازيه،كه فقط منتظره ببريش دد و بگردونيش ،كه انقدر قشنگ ميرقصه و دست ميزنه همونيه كه تكون خوردناش تو شكمم منو ميخندوندو پر از انتظار ميكرد،همون دختريه كه تا ديدمش پر از لذت مادرانه شدمو تازه فهميدم چقدر زندگى ميتونه شيرينتر از اون مزه تلخى باشه كه زير زبونمون جا خوش كرده ،آخه دختر بلاى ناز من چهارده ماهه شده، يك س...
نویسنده :
مامان سمانه
21:06