شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

كوچولوى من چهارده ماهه شده.....

بايد رو باورم كار كنم،بايد باور كنم اين كوچولويى كه اينجورى ميدوه اينور اونور و ميخنده،كه عروسكاى كوچولوشو بغل ميكنه و ميذاره نزديك سينشو سق ميزنه به باور اينكه داره بهشون شير ميده،كه با دقت تموم به لباى مامانش نگاه ميكنه و تكرار ميكنه ماماى آقا گاوه و غرش شير كوچولوشو، كه اين همه با دقت كاراى مامانشو تقليد ميكنه،كه اين همه عاشق توپ بازيه،كه فقط منتظره ببريش دد و بگردونيش ،كه انقدر قشنگ ميرقصه و دست ميزنه همونيه كه تكون خوردناش تو شكمم منو ميخندوندو پر از انتظار ميكرد،همون دختريه كه تا ديدمش پر از لذت مادرانه شدمو تازه فهميدم چقدر زندگى ميتونه شيرينتر از اون مزه تلخى باشه كه زير زبونمون جا خوش كرده ،آخه دختر بلاى ناز من چهارده ماهه شده، يك س...
30 مهر 1391

اينه حالو روزه خونمون

دس،دس .....بيخيال آشپزى،مهم نيست هزارتا كار مونده رو دستم،خانوم دستور دادن،اب دستمه،ميذارمش زمينو دست ميزنم،پوپ پوپ!!ظرفاى نشسته رو ول ميكنم تو سينكو ميدوم توپو ميارم واسه بازى دونفرمون،مامايى مامى!مامايى مامى!!!آها خانوم گشنشونه،سيرى ممكن نيست مگر با مكيدن مامايى!روانى اون خنده هاى الكيتم،اون چشمك زدناى مامان كشت،اون دندون پنجمت كه كشتمون تا نيش بزنه،اون بوساى محكمو پر از عشق بچگى،اون قدمهاى تندو افتادناى كودكى،اون همه قلدر بازى موقع خوردن سرت به جايى و ماليدن سرت با همون خنده هاى زوركى.،اون كمكاى دخترونت با كشيدن دستمال رو سراميكا و ديوارا كه ديگه هيچى....سرتو رو شونت كج ميكنى؟آخه اين همه عشوه تو وجودت،كشته منو بابايى رو ،كى اين همه شيرين ش...
24 مهر 1391

بابايى لوزت مبارك

سلام مرد خوبم،سلام بابايى،ب ا ب ا،فكر كنم اولين كلمه اى بود كه با كلى ذوق نوشتمش،اخه تلفظش از نوشتمش راحتتره،مثل شاينا كه اولين كلمه اى بود كه گفت،خيلى راحت،مثل همين الان كه موبايلمو گذاشته دم گوششو ميگه بابا بابا بابا تند تند و پشت سر هم،ولى بابايى خيلى سختى برعكس اسمت،گاهى وقتا مهربونى مثل ديروز كه شدى تموم آرزوم،گاهى وقتام خيلى تلخى....مگه نميدونى آخرين مردمي تو اين كره خاكى؟مگه نميدونى خيلى راحت اولين مرد زندگيمو از دست دادمو تو شدى تك درخت زندگيم؟مگه نميدونى وقتى خستم عادت دارم يه تكيه دادن به درخت زندگيم؟تو كه ريشه هات محكمه با تو ام ها ،عادت كردى بد جاخالى ميدى بعضى وقتا و منم به عشق تكيه دادن چشمامو ميبندمو پرت ميشم يهويى رو زمين و ...
3 مهر 1391

مبارك باشه سيزده ماهه شدنت

نازنين دخترم،قشنگتر از باورم،دقيقا سيزده ماه پيش شب قبل از مامان شدنم،خواب يه دختر كوچولوى چشم سياه نازو ديدم كه نشسته بود لب پشت بومو به من لبخند ميزد،چقدر دوست داشتم بغلش كنم،نوازشش كنم،حالا سيزده ماهه تو آغوشمى،با تو سيزده ماهه تمام روياهام به حقيقت پيوسته،چه زود بزرگ ميشى دختر!!!!لذت ميبرم از با تو بودن اگه چشمامو ببندم رو خاطره هاى تلخ بدغذايى هاتو دو بار مريضى بدت كه منو كشتو زنده كرد.... دو هفته پيش؛ من:شاينا ببعى چى ميگه؟ تو:بعععععع بععععععع من:هاپو چى ميگه؟ تو:بع بع!!!!!!!! هفته پيش؛ من:شاينا هاپو چى ميگه؟ تو:هاپ هاپ. ههههه فقط كافيه تو تلويزيون سگ يا ببعى ببينى تا نيم ساعت صداشونو در ميارى!!! كيف لوازم آرايش منو ميندازى رو مچ دستتو ...
1 مهر 1391

روز زيباى زندگى من

چه هواى خوبى،چه بوى عطرى،چقدر عشق يه جا جمع شدن تو قلبم،چه دختر نازى،آخه چقدر خوشبختى..... امروز روز توست،روزى كه شد يكى از بهترين روزاى زندگيم،روز دختره دختر،چقدر خوبه كه دخترى از جنس خودمى،مثل خودمى،روزاى بچگيم قراره تكرار شه جلوى چشمم با حضور آرامبخش تو....وقتى باهات توپ بازى ميكنم،برات قصه ميخونم،دنبال بازى ميكنيم با هم به بركت راه رفتنت،مامانم ميگه بهم چه زود بزرگ شدى و حالا خودت مادر شدى...تو هم دارى جلوى چشمام بزرگ ميشى،با هم ميريم خريد،دستاى كوچولوتو ميدى به دستمو تأتى تاتى دنبالم مياى،لحظه شمارى ميكنم واسه بزرگ تر شدنت،واسه روزى كه بپرسم ازت صورتى بهم بيشتر مياد يا سبز؟مدل اين مانتو قشنگتره يا اين يكى؟واسه روزايى كه تمام تنم پر شه از...
30 شهريور 1391
1